مدتی است در مورد شهدای زن کار می کنم.شهدا که مظلوم هستند .زن که باشند مظلوم تر.
دیروز تماس گرفتم با فرزند شهیدی از آشوری ها . تنها فرزندش که در تهران ساکن است اصلا حاضر به دادن اطلاعات نشد وگفت : در این 20 سال کجا بودید. چرا ما را در این مملکت به حساب نمی آورید...خود اوجانباز بود ومی گفت: من اکانات نمی خواهم اما توجه چرا؟ بنیاد شهید تا حالا کجا بود .
هرچه می گفتم من از بنیاد نیستم .باور نمی کرد .فرزندان دیگر این مادر در خارج از کشور بودند...
البته شهدای مسلمان هم هم...
دوستان گله داشتند از تنبلی من اما ماجرا چیز دیگری است به قول مرحوم امین پور:
دردهای من گرچه مثل مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستشان
مردمی که رنگ آستینشان /مردمی که نام هایشان/ جلد کهنه شناسنامه هایشان/
درد می کند
من ،ولی تمالم استخوان بودنم درد می کند
لحظه های ساده سرودنم درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دیروز در جلسه ای دوستی قدیمی را دیدم. به من گفت : کتابت را دیدم دلم لرزید .
گفتم:چرا؟
گفت :روز قیامت شهید من جلوی ترا گرفت چه می گویی؟برای فلسطینی ها کتاب می نویسی پس ما چی؟...
این خانم یاز ده تن از اعضای خانواده اش را در موشک باران از دست داده بود. پدر،مادر،مادر بزرگ،سه خواهر وفرزندان آنها را ..
دل من هم لرزید .چون جوابی نداشتم نه دیروز ،نه روز قیامت.
ابن عباس می گوید در شبی مهتابی امیر المومنین به من گفتند :بعد از نماز عشا پیش من بیا .سپس مرا به بیابان بردند فرمودند:یا ابن عباس در باره الف الحمد چه می دانی؟
ابن عباس می گوید من هیچ نمی دانستم.و امیر یک ساعت تمام در باره آن صحبت فرمودند. وبعد گفتند :ابن عباس در باره لام الحمد چه می دانی؟ ابن عباس گوید من جیزی نمی دانستم. وبعد تا طلوع فجر در باره لام ودیگر حروف صحبت کرد.
ابن عباس می گوید : آن زمان من دانستم که دانش من در باره قران در مقایسه با دانش علی (ع) ،مثل قواره است در برابر مسنجر.
اهل سنت ابن عباس را دانشمند می داند واعتقاد دارند که پیامبر در باره او فرموده است: خدایا به او علم تاویل قران بیاموز و اورا فقیه در دین قرار بده .واو اینچنین اعتراف می کند که دانش او در برابر دانش مولا چون برکه (آبگیر )است در برابر اقیانوس.
برای تایید مطالب کتاب یاوران حرم که در خصوص زنان عاشورایی است خدمت علامه رسیدم ودغدغه خود را در موردزنانی که درپیچ وخم تاریخ به سهو یا به عمد گم شده اند رساندم.با آنکه بیمار بودند برخاستند واز کتابخانه شان دنبال منبع برای من گشتند.ان روز صحبت های بسیاری نمودند در مورد کتاب هایی که نوشته بودند ودر مورد اشتباهاتی که به غلط میان مردم پخش شده ومنجر به کشت وکشتار شده بود (در کشور عراق).
هنوز دستخط ایشان را به یادگار دارم که مرقوم فرموده اند:
هر کاری که بدون بسم الله الرحمن الرحیم شروع شود ناقص است .
" آن جا که آدم ها دارند می پوسند و از درون پوک می شوند، اگر به خلوتی و کنجی پناهنده شده باشی،این ارزشی ندارد. حتی در همان خلوتت، محاصره می شوی و در خانه ات، از پای می افتی!"
آن ها که صدای پای مرگ را؛از آهنگ ضربان قلب شان،نزدیک تر احساس می کنند؛ و در ضیافت " زندگی"، "مرگ" را می بینند، که به هر مولودی، چگونه خوش آمد می گوید! اینان تا رسیدن "مرشد" و " وسیله ها" و "شرایط بهتر"، منتظر نمی مانند و راه یابی به "صراط" را، می طلبند.ره یافتن به "صراط"، در سلوک ، با "خلوت " و توجه"در خود و "شناخت" و سنجش و انتخاب معبودها آغاز می گردد. و با "ایمان" و " جهاد و مبارزه"، به " بلاءها و ضربه ها" می رسد؛ که در طریق عشق بازی، امن و آسایش ،بلاست و اهل کام و ناز را، در کوی دلبری راه نیست! منزل بعدی سالک، " عجز و اضطرار" است. آن جا که سالک، در راه دنیا به بن بست می رسد، و در راه خدا، به عجز :" تو که، نه جای ماندن داری و نه پای رفتن و نه راه برگشت، تو به عجز و اضطرار رسیده یی. آدمی که از تمامی هستی بزرگ تر شد، دیگر به آن راه ندارد. هیچ جوجه یی، دوباره در پوست خودش قرار نمی گیرد!"
همسرش می گوید:علی تعریف می کرد"روزی یکی از سربازها که نگهبان سلول من بود ،سوال کرد تورا برای چی گرفتند؟اسلحه داشتی ؟جواب دادم :بلی . پرسید ،چندتا داشتی؟ جواب دادم،دو سه تا گفت:مارکش چی بود ؟ گفتم:خودکار
یکی از شاگردان دخترش می گوید: از تاریخی که شاگرد دکتر شدم هر گاه می خواهم جلوی آینه بایستم وخود را نونوار کنم از خودم بدم می آیدو فورا کنار می روم. انگار از خودم خجالت می کشم چون دکتر گفته است: نگذارید قربانی زن بودنتان شوید.آنقدر که به اتاق های خانه وپستو های منزل سرکشی می کنید ،جمع وجور می کنید ودر مورد هر تابلو وهر تکه اثاث منزل وسواس به خرج می دهید هیچ گاه به فکر پس کوچه های روح خود بوده اید؟
فریبا انیسی قدیمترها به ما میگفتند ارتجاعی؛امل .بعد شدیم سنتی ومتحجر.این اواخر هم شدیم اصولگرای سنتی .اما در هر صورت شیعه ایم؛دوستدار مولی ؛عاشق ولایت ؛پادر راه گذاشتیم تا شهادت.می نویسم نه فقط به خاطر اینکه شغل من این است چون فکر میکنم از این طریق بهتر می توانم رسالت خود را به انجام برسانم .محور اصلی کارم زنان است درمورد انقلاب ؛دفاع مقدس وفلسطین مطلب دارم به صورت گفتگو؛مقاله؛کتاب وپژوهش |