دورتر ها وقتی گم می شدم اول سری به مادرم می زدم. فکر می کردم او همیشه پیداست. می تواند مرا پیدا کند با یک بوسه با یک خنده حتی با یک اخم.
گاهی سری به خواهرم می زدم. یا برادرم بالاخره یکی از اعضای خانواده مرا می دید.
گاهی به دوستم سر می زدم که همیشه با افتخار می گفت ما دوستان چندین و چند ساله ایم.از دوران راهنمایی وهمیشه آن دیگری جواب می داد بیخود به خودت مغرور نشو من از دبستان با او همکلاس بودم.
اما این بار خیلی بد گم شده ام. اصلا پیدا نشدم حتی در شب قدر. آنقدر بد گم شده ام که انگار از قبل چنین موجودی وجود نداشته حالا پیدا هم بشود تغییری در اصل ندارد؟ چرا چنین گم شدم؟
فریبا انیسی قدیمترها به ما میگفتند ارتجاعی؛امل .بعد شدیم سنتی ومتحجر.این اواخر هم شدیم اصولگرای سنتی .اما در هر صورت شیعه ایم؛دوستدار مولی ؛عاشق ولایت ؛پادر راه گذاشتیم تا شهادت.می نویسم نه فقط به خاطر اینکه شغل من این است چون فکر میکنم از این طریق بهتر می توانم رسالت خود را به انجام برسانم .محور اصلی کارم زنان است درمورد انقلاب ؛دفاع مقدس وفلسطین مطلب دارم به صورت گفتگو؛مقاله؛کتاب وپژوهش |