دلم برای خودم تنگ میشود از بس که فراموش میکنم سری به او بزنم .نمی دانم شاید پس از چند وقت که رفتم سراغش دیگر مرا نشناسد مثل نوشته هایم پس از جند سالی با تعجب از خودم می پرسم این ها را من نوشته بودم!
‹بی معنا نگرد چاهی بجوی آن جا صدای گریستن ترا کسی نخواهد شنید ،اقرار کن که شاخه پیچکی را شکسته ای، کبوتری را مضطرب کرده ای ویک بار به صراحت شقایق شک کردی آن وقت به تومی گوید که زغال به دنیاآمده ای تا الماس بمیری .
ومی گوید رمز شب صبح است که درراه است .آنوقت که تو ذوالجناح را خواهی دید خونین بال با افساری از شبنم وابریشم وبوی خوش مولی ان شاءالله
فریبا انیسی قدیمترها به ما میگفتند ارتجاعی؛امل .بعد شدیم سنتی ومتحجر.این اواخر هم شدیم اصولگرای سنتی .اما در هر صورت شیعه ایم؛دوستدار مولی ؛عاشق ولایت ؛پادر راه گذاشتیم تا شهادت.می نویسم نه فقط به خاطر اینکه شغل من این است چون فکر میکنم از این طریق بهتر می توانم رسالت خود را به انجام برسانم .محور اصلی کارم زنان است درمورد انقلاب ؛دفاع مقدس وفلسطین مطلب دارم به صورت گفتگو؛مقاله؛کتاب وپژوهش |