خورشید عاشورا که غروب کرد، عشق رباب هم غروب کرد. صدای همهمه ها در گوشش می پیچید. صدای تیر و شمشیر قلبش را می خراشید، چه هوای سنگینی دارد این غروب. آیا برای این روز پایانی هست ؟
- فرار کنید،... فرار کنید.
رباب به خود آمد. صدای خانم زینب (س) بود. خیمه ها در آتش می سوخت. دست دختری را که در خیمه مانده بود گرفت. سکینه را هم با خود همراه کرد، دوید. پای دخترک به سنگی گیر کرد. دخترک بر زمین افتاد. رباب ایستاد. پاهای دخترک خونین شده بود.
رباب فریاد زد: سکینه، برو،... دور شو.
سواری به او نزدیک می شد. در پی او سواران دیگری می آمدند. صدای خنده سواران رعب در دل زنان می کاشت. رباب به دخترک کمک کرد تا برخیزد... سوار به آنها رسیده بود. سوار مقنعه دخترک را از پشت کشید.رباب با صدای دخترک خم شد.ناله ی دخترک سوزناک شده بود. رباب فریاد زد. فریادش از سر غم بود. غم تمام عالم را در دلش داشت، غم فرزندش، غم همسرش، غم دامادش، غم اهل بیت را، غم بنی هاشم را... صدای خنده ی سوار بلندتر شد. دست به گوش های دخترک برد و کشید.
... خون شتک زد و از روی گوش های دخترک بر زمین ریخت. رباب صورت دخترک را به سوی خود گرفت. صدای ناله ی دختر و فریاد رباب در هم آمیخت، ... دخترک بر زمین افتاد. دخترک دیگری آن سو بر زمین افتاده بود. رباب به سوی او رفت. رباب می لرزید. رقیه هم به آن سو چشم دوخته بود. رباب جلوتر رفت. دخترک تکان نمی خورد. ترس و هراس در دل رباب و رقیه سایه انداخت. صدای سربازان را نمی شنیدند. جلوتر رفتند. دخترک را از روی خاک بلند کردند.
- وای این عاتکه است. دختر مسلم [1]...
عاتکه تکان نمی خورد. صورت خونی، گوش های پاره، بدن نحیف عاتکه در دست های رباب ماند.
رباب فریاد زد:
- آیا شرم نمی کنید که این چنین بر حرم رسول خدا (ص) ستم می کنید ؟
فریبا انیسی قدیمترها به ما میگفتند ارتجاعی؛امل .بعد شدیم سنتی ومتحجر.این اواخر هم شدیم اصولگرای سنتی .اما در هر صورت شیعه ایم؛دوستدار مولی ؛عاشق ولایت ؛پادر راه گذاشتیم تا شهادت.می نویسم نه فقط به خاطر اینکه شغل من این است چون فکر میکنم از این طریق بهتر می توانم رسالت خود را به انجام برسانم .محور اصلی کارم زنان است درمورد انقلاب ؛دفاع مقدس وفلسطین مطلب دارم به صورت گفتگو؛مقاله؛کتاب وپژوهش |