خبرنگار بودن و پوشش خبری دادن از اتفاقات و سوانح به طور زنده، از سویی هیجانات خاص خود را دارد و از سوی دیگر آبستن خطرات بیشماری است. زیرا که در جریان این وقایع اتفاقات خواسته و ناخواستهای رخ میدهند که کنترل آن از دست خبرنگاران خارج میباشد.
از گذشته تا امروز نیز این حوادث صرفا به مناطق خاصی محدود نشده و خبرگزاریهای کشورهای مختلف چنین تجربههایی را داشتهاند. اما پوشش خبری در خارج از کشور، خطرهای فراوانی را در پی دارد و به هنگام وقوع ناآرامیها در کشورهای مختلف چنین خطراتی اجتناب ناپذیر میباشند. به طور مثال شهید علیرضا افشار که برای تهیه گزارش داخلی سوار بر هواپیمای C ??? شده بود هرگز تصور نمیکرد که هواپیمای آنها سقوط کند، اما چنین حادثهای رخ داد و به همراه صد و چند نفر دیگر جان خود را از دست داد.
در پی ماجرایی که برای لورا لوگان- خبرنگار شبکه CBS - در مصر اتفاق افتاد، وب سایت مجله نیوزویک، گزارشی در مورد خبرنگاران زنی که در سالهای اخیر دچار سانحه شدهاند، تهیه کرده است. در ادامه با نام و فعالیت این خبرنگاریها آشنا می شویم.
لوگان که برای انجام پوشش خبری به مصر رفته بود تا از تحولات این کشور به طور مستقیم گزارش تهیه کند، توسط گروهی از جوانان مصری مورد تعرض جنسی قرار گرفت. او توسط عدهای از زنان مصری از مهلکه گریخت.
اطوار بهجت، خبرنگار زنی که در سال ???? در نجف-عراق- حاضر بود. او در سال ???? در یک عملیات بمب گذاری کشته شد.
سرینگ ووسر، خبرنگاری که از منطقه تبت در چین گزارش تهیه میکرد، اما او به سبب انتشار اخبارش به بیژینگ انتقال داده شد. او از سال ???? به بعد او زیر نظر مسئولان امنیتی چین قرار دارد.
جیل کارول، خبرنگار ?? سالهای که در سال ????، در عراق ربوده شد و مدت سه ماه گروگان گرفته شد. او در حال حاضر در ویرجینیای امریکا به، در یکی از واحدهای آتش نشانی مشغول به کار است.
می شدیاق، خبرنگار لبنانی که مجری برنامه تلوزیونی نیز بود. او در سال ???? در یک حمله تروریستی، دست و پای خود را از دست داد اما تا سال ???? همچنان به کار مشغول بود.
فریده نکزاد، خبرنگار افغانی که سالها به گزارش و تهیه خبر در افغانستان پرداخت و درمورد حقوق زنان در این کشور بسیار فعال بود. او به طور مرتب تهدید به مرگ میشد. او حتی یک بار از دست ربایندگان با پریدن از ماشین، فرار کرد.
آنا پولیتکوفسکایا، خبرنگار روسی که از تلاشهای روسها برای سرکوب مردم مسلمان چچن خبر تهیه میکرد. او همچنین یکی از منتقدان سر سخت پوتین بود. او در سال ???? ترور شد.
چوچو نامگاب، زن خبرنگاری که در جمهوری کنگو به خبرنگاری میپرداخت. او که مجری رادیویی بود، بارها مورد تعرض افرادی قرار گرفت که از سوی مقامات دولتی برای سکوت او استخدام شده بودند.
جمیله بخارباوا، خبرنگار ازبکی که در این کشور به تهیه خبر میپرداخت. او حتی یک بار، پس از اصابت گلوله به لپ تاپش از خزر مرگ رهایی یافت.
کلودیا ژولیتا دوک، خبرنگاری که در کلمبیا به تهیه گزارش مشغول بود. او بارها تهدید به مرگ، آدم ربایی و... شد.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است.... و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود. 1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد. 2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم. 3ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد. |
خدمت آیت الله بهاالدینی رسیدم. گفتم آقا راز مقام و رتبه "سید سکوت" چه بود؟ آقا دست بالا آورد و اشاره به دهان کرد. خدا شاهدست الان مردم خیلی دست کم گرفتهاند آبرو بردن را..پسر یکی از بزرگان علما که در زمان خودش استادالعلما بود، برای من تعریف می کرد: «به پدرم گفتم پدر تو دریای علم هستی. اگر بنا باشد یک نصیحت به من بکنی چه میگویی؟ میگفت پدرم سرش را انداخت پایین. بعد سرش را بالا آورد و گفت: «آبروی کسی را نبر!» الان در زمان ما هیئتی ها، مسجدی ها و مقدس ها، آبرو میبرند!عزیز من اسلام میخواهد آبروی فرد حفظ شود. شما با این مشکل داری؟ روایت داریم که میفرماید اغلب جهنمیها، جهنمی زبان هستند. فکر نکنید همه شراب می خورند و از دیوار مردم بالا میروند. یک مشت مومن مقدس را میبرند جهنم. ای آقا تو که همیشه هیئت بودی! مسجد بودی! بله... توی صفوف جماعت می نشینند آبرو میبرند.
الان صاحب معارف شدهاند! همه عارف شدهاند! به جوانی گفتم چرا میروی فلان جا؟ گفت حاج آقا سیمش متصل است. گفتم تو مبتدی هستی، سیم را هم تشخیص میدهی؟ من اسم این عرفان را گذاشتم عرفان سیمی. هر کسی را بهر کاری ساختند... ما یک آسپرین از دست غیر متخصص نمیخوریم بعد درباره دین... فرد وارد بازار قیامت میشود، فکر می کند خبری است. تعجب میکند؛ خدایا پس چه شد؟ نمازها، عمره ها؟ می گویند تو دل شکستی. ریا کردی. زهر زبان ریختی... جوان عزیز اگر عروج می خواهی، میخواهی به جایی برسی از خانه خودتان شروع کن! دل خواهرت را شکستی. برو درستش کن. دل مادر و پدر را شکستی، برو درستش کن... از خانه شروع کنید.جوانانی هستند که محاسن دارند، انگشتر دارند، عطر تیروز هم میزنند... ولی در منزل بروی بپرسی، هیچکس از او راضی نیست. پس برای چه هیئت رفته بودی؟ چرا جلسه رفته بودی؟ پس استاد یعنی آیت الله فاطمی نیا
من شاهدم
من شاهدم که مردم ما
تاب فشار قبر را ندارند
فشار قرض
فشارقسط
فشار دلتنگی
فشار چکمه دژخیمان
در این جهان استخوانشان را در هم کوبیده است
...قبرتمام مظلومان را کندند
وقبر کن شتاب غریبی دارد
کلاغ قبرکن اول بود
وقبر اول قبر هابیل است
کلاغ های سیاه
کلاغ های قبرکن زشت
سپاه قابیلند
...واختیار همین است که حق تو را می خواند
وتو به پا می خیزی
با اشتیاق وشور شهادت در باران
آب وگل تن تو
شکوفه خواهد داد
گل خواهد داد
وسلسله ی گل همیشه منتظر رحمتی است
که هیچ نمی داند
کی می آید
که منتظر فصل نیست
که گونگی خاک را نمی داند
چه خاک دامنگیری دارد
این دیار شما
آه ای شهید دست مرا بگیر
با دست هایی
کز چاره های زمینی کوتاه است
دست مرا بگیر
می دانید سخت تر از امتحان چیست؟ امتحانات خدایی را می گویم! سخت تر از امتحان، دیدن امتحان دادن افرادی است که در امتحان می مانند. دوستی راپس از 26 سال یافتم. دیدن چهره اش وگفتن آنچه در این مدت بر او رفته بود چنان برای من سخت بود که از آن روز تا به حال نتوانستم یک خواب راحت داشته باشم. برایم این سوال بی پاسخ مانده است.
در روز هایی که از یکدیگر بی خبریم چه اتفاقاتی می افتد که ما حداقل می توانستیم تعدیل کننده اثرات آن ویا تسهیل کننده شرایط آن باشیم ونبودیم. نتیجه کار نامعلوم است .
حتی نمی دانم چه طور خود را آرام کنم. شرایط زندگی بر این دوست ما آنچنان سخت بود که خودش گفت: بزرگترین اتفاق زندگی اش در این 5 سال اخیر دیدن ما بوده است. 9 سال است که از تهران نتوانسته پا بیرون بگذارد.زندگی بالا وپایین بسیار دارد اما تحمل افراد ونحوه برخورد آنها با مشکلات است که گام های بعدی را می سازد ووای به حال آنکه گام اول را در بی خبری از خدا بردارد. خدایا ما را لحظه ای به خود وا مگذار.
بعد از قضایای انتخابات خیلی دلگیر شدم. آنقدر که دلم نمی خواست چیزی بنویسم. شماره مرا هر دو گروه داشتند .مطالبی می فرستادند بعضا فوق محرمانه. از حریم خصوصی رد که می شدند هیچ از خط قرمزش هم می گذشتند.سیاسی نویس نبودم اما از نامردی ونامردمی بیزارم. مال هر طایفه ای که باشد. از اینکه افراد را به این راحتی مچاله می کنند ومثل دستمال توالت می اندازند بیرون لجم می گرفت. هر دو طایفه این طور بودند. فرقی نداشتند. به من ثابت شد پای منافع که در میان باشد اسلام ومسلمانی چقدر کمیاب است. الان هم می خواهم فقط برای دل خودم بنویسم وبرای آن خانمی که برای اولین بار مرا دید وگفت: حیف که نمی نویسید وبلاگ شما حرف تازه ای داشت!
خواستم بگویم دوباره سلام!
کمی از ظهر گذشته بود که برای ما ناهار آوردند. نان خشک با کنسرو لوبیا . غذا خودیم از نو درگیر شدیم . خیلی زود مهمات ته کشید و یکی دو تا از اسلحه ها گیر کرد. از میان پنج ـ شش نفری که داخل ساختمان بودیم فقط اسلحه ی من سالم بود و کار می کرد....نزدیکی های غروب که باز می گشتیم دو نفر از نیروهای ارتش به ما ملحق شدند....ارتشی ها با یک دستگاه خمپاره انداز 60 میلی متری آمدند دستگاه را زمین گذاشتند چند گلوله به سمت عراقی ها شلیک کردند و برگشتند....غروب که از گمرک برمی گشتیم هنوز از منطقه بیرون نیامده بودیم که یک گلوله ی خمپاره ی 120 میلی متری در نزدیکی ما منفجر شد و زهره فرهادی ، امیر سامری و جعفر مجروح شدند. زهرا حسینی هم از قبل زخمی شده بود.»[i]
گروه دیگر از راویان جنگ پرستاران و بهیاران بودند آن ها که شاهد لحظه های شهادت و مجروحیت رزمندگان بودند، نیز ناگفته های بسیاری دارند . شرایط کار و زندگی بسیار سخت بود اما روحیه آن ها بسیار عالی می نمود : « کار 24 ساعته بود و هیچ فرصتی برای خواب و خوراک نداشتیم هنگامی که روی صندلی می افتادیم از شدت خستگی بیهوش می شدیم خواهران که بیش از 20 نفر بودند در یک اتاق با سه پتو بسر می بردند .
هر لحظه امکان داشت آبادان سقوط کند برادران هر کار می کردند ما شهر را ترک کنیم نپذیرفتیم . سرانجام بین خواهران و برادران پاسدار پیمانی بسته شد که پیمان خون بود . گفتیم که ما می مانیم و هر وقت آبادان اشغال شد برادران همه ما را بکشند.»[ii]
پرستاران دیگر هم از رشادت ها و لحظه ی عروج رزمندگان گفته اند از سهراب 14 ساله یا از جانبازی که موشک در پهلوی او گیر کرده بود . از لحظه ی شهادت رزمندگانی که تشنه لب به معراج رفتند .
زنان ساکن در مناطق مرزی ، نیز قصه گوی جنگ بوده اند .
« شبی که جنگ آغاز شد مصدق ، من ، مهری ، نسرین ، مهرانگیز طبق معمول در مسجد جامع بودیم آن شب تعداد زیادی از بچه های مسجد جمع بودند که ناگهان صدای تیراندازی مکرر همه را وحشت زده کرد. نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده ، فقط به سرعت درهای مسجد را بستیم و پناه گرفتیم .»[iii]
سختی های جنگ ، نبود امکانات جنگی ، عدم بهداشت ، عدم وجود غذا و آب مناسب باعث نشده بود که آن ها از حضور در منطقه ی جنگی ناراحت شوند .
جنگ از زنان فقط سرباز نساخته بود ، فرمانده ساخته بود . شجاعت زنان به خصوص اسرا بی مانند بوده است. « از الرشید بردندمان اردوگاه موصل اولش بهمان سخت نمی گرفتند. راحت می رفتیم پیش بقیه ی اسیر های اردوگاه . می رفتیم توی جلسه هایشان یا دسته جمعی دعا می خواندیم . یکی دو ماه که گذشت دیگر نمی گذاشتند با بقیه حرف بزنیم. ترسیده بودند شورشی چیزی بشود توی اردوگاه . صلوات هم که می فرستادیم کتکمان می زدند.»[i]
چهار تا دختر بودند، 17 تا 24 ساله دکتر و پرستار و امدادگر ، حتی صدای صلیب سرخ هم در آمده بود که نباید خانم ها را اسیر نگه دارید. این ها که نظامی نبوده اند. اما گوش عراقی ها بدهکار نبود . دختر ها هم راه خود را می رفتند .
« کف اتاقمان گود است . یک پله ای پایین تر از زمین. باران که بیاید بیچاره می شویم. کف اتاق را آب می گیرد.
باران آمده بود زیاد . زدیم به در بهشان گفتیم : ما نمیتونیم این جا بخوابیم. کف اتاق خیسه. هوا هم سرده . اولش محلمان نگذاشتند. یکی شان گفت آب هارو با کاسه خالی کنید. گفتیم تا صبح طول می کشه . ببریدمون بیرون یه اتاق دیگه . خیلی که شلوغ کردیم کوتاه آمدند وگفتند: اسباب و وسایلتون رو جمع کنید ببریمتون . یک اتاق خالی گوشه ی اردوگاه بود می خواستند فروشگاه کنند . قرار شد ما را ببرند آن جا . سرگرد عراقی که داشت ما را می برد با کابل می زد به در آسایشگاه ها که بقیه را بترساند . فحش می داد . فارسی را خوب بلد بود . می گفت : این ها را می بریم بکشیمشون ، شکنجه شون بدیم .
ما هی داد می زدیم حال ما خوبه . اتاقمون را آب گرفته داریم می رویم یک اتاق دیگر چیزی نیست . اما سرگرد عراقی بس نمی کرد . معصومه برگشت محکم زد توی گوشش. گفت: خفه شو . سرگرد ساکت شد . »[ii] روایت زنان آزاده علاوه بر آنکه اعتماد به نفس و شجاعت آنان را به نمایش می گذارد ، گوشه ای از سختی هایی را که بر آنان رفته است نشان می دهد . گرچه راویان سعی کرده اند بسیاری از ناملایمات را حذف نمایند ، اما در لابلای حرف ها و سخنانشان عمق همدردی وهمدلی با رزمندگان و دیگر اسرا را می یابی ، همدلی که اورا وا می دارد ازاین که آزاد شده است ناراحت باشد .
« دلشوره داشتم تا هواپیما بنشیند صد دفعه اسم همه را پیش خودم تکرار کردم. خیلی سخت است که به چشم های یک مادر نگاه کنی و بهش بگویی که می دانی که پسرش زنده است. دیدیش حالش خوب است. سالم و سلامت اما اسیر است . سخت تر این که تو آزاد شده باشی و پسر او هنوز نه . »[iii]
آزادگان همان قدر از موش می ترسند که دیگران. اما شجاعت آن را دارند که بگویند می ترسیم اما کاری نمی کنیم که ترس ما مایه ی خنده دشمن شود .
رزمندگان زن نیز راویان قصه ی دفاع مقدس هستند . آن ها که روزها به دفاع نظامی مشغول می شدند و شب ها از انبار اسلحه حفاظت می کردند . مریم امجدی همراه رزمندگان گروه ابوذر،توپ 106 شلیک می کرده است.
فرقی نداشته است که آن ها عضو سپاه یا گروه مقاومت (بسیج آن دوره) باشند یا نباشند . به زنانی که در شهر مانده بودند به صورت سرپایی آموزش اسلحه داده بودند گرچه کم بود اما راوی زن به ذکر آن نیز می پردازد .
فریبا انیسی قدیمترها به ما میگفتند ارتجاعی؛امل .بعد شدیم سنتی ومتحجر.این اواخر هم شدیم اصولگرای سنتی .اما در هر صورت شیعه ایم؛دوستدار مولی ؛عاشق ولایت ؛پادر راه گذاشتیم تا شهادت.می نویسم نه فقط به خاطر اینکه شغل من این است چون فکر میکنم از این طریق بهتر می توانم رسالت خود را به انجام برسانم .محور اصلی کارم زنان است درمورد انقلاب ؛دفاع مقدس وفلسطین مطلب دارم به صورت گفتگو؛مقاله؛کتاب وپژوهش |