زندگی هدیه ای گرانبها وبی نظیر است.معجزه ای است در دامان هستی. اما همیشه قادر نیستیم به عمق آن پی ببریم وآن را درک کنیم . زمانی که با مسایل ومشکلات عدیده وپی درپی مواجهه می شویم .برنامه ریزی مان به هم می ریزد. کشمکش ودر گیری جزئی از لاینفک وجودمان می شود . روحیه مان ضعیف می شود. سعی ما برای در دست گرفتن زندگی بی فایده می شود. در واقع دیگر جذابیتی در زندگی مان باقی نمی ماند.
آن وقت است که باید دنبال راه حل ساده ای گشت که دوباره چرخ زندگی را در ریل آفرینش جلو ببرد. اگر هنگامی که زندگی روال عادی دارد، یکسری تمرینات اساسی انجام دهیم ،هنگام برخورد با تنش بهتر بر آنها غلبه می یابیم.
برخی از راههای پیشنهادی ما به شرح زیر است:
-بازار مقایسه را تعطیل کنید وبه خود بقبولانید: من به حد کافی انرژی مثبت دارم.
- کارهای ناتمام خودرا تمام کنید ویا آنها را فراموش کرده واز انجام دادن آنها صرف نظر کنید.
- محیط خود راهوشیارانه تغییر دهید .در محل کار خود گل بگذارید،پرده ها را بشویید،به اطرافیان توجه کرده وبه آنها عشق بورزید.و…به طور کلی ارتعاشات سازنده ومثبت ایجاد کنید.
- لبخند بر لب داشته وبرای خندیدن دنبال چیزی بگردید.
-توجه داشته باشید هیچ چیز در ذات خود تنش زا نیست.بلکه نگاه تو ،آن را تنش زا میداند .پس با هوشیاری عصبانیت را از خود دور کن واز انرژی آن برای زندگی ات استفاده کن.
- از رنگ های متفاوت استفاده کنید.رنگ قرمز بدن را نمایش می دهد وتحریک کننده است. رنگ زرد برای ایجاد خوش بینی واطمینان خلاقانه است..نارنجی حرارت ،لذت فیزیکی وحس امنیت را افزایش می دهد.سبز حاکی از شفا وتعادل طبیعی است.آبی آرام ، منطقی وتسکین بخش است. بنفش برای بازبینی درون وحالات معنوی مفید است.صورتی بپوشید تا عشق صمیمانه را به سوی خود جلب کنید.
ای دل شیدای ما گرم تمنای تو کی شود آخر پدید طلعت زیبای تو
گرچه نهانی ز چشم دل نبود نا امید میرسد آخر به هم چشم من وپای تو
زاده نرگس تویی دیده چونرگس به ره مانده که بیند مگر لاله حمرای تو
صنعت مغرب شکست رونق بازار دین باز شکستش دهد رونق کالای تو
تیره بماند جهان نور نتابد زشرق تا ندهد روشنی روی دل ارای تو
سوخت ضعیف از ستم پای بنه در میان تا بکشد انتقام دست توانای تو
نور خدایی چرا روی نهان می کنی کس نکند جز خدا حل معمای تو
ظلم جفا گستران چون به نهایت رسید بیخ ستم برکند عدل هویدای تو
گو همه دجال باش روی زمین کز فلک هم قدم موکبت هست مسیحای تو
دفتر ایام را معنی وخط ناقص است هر ورقش گر نداشت جلوه امضای تو
نیمه شعبان بود روز امید بشر شادی امروز ما نهضت فردای تو
دلم نمی خواست در این مورد چیزی بنویسم. اما مثل یک بغض در گلویم مانده است. روز یکشنبه که به خاطر تجلیل از مقام خبرنگار به تالار وحدت رفتیم. چند مسئله رخ داد که مرا خیلی عذاب داد.
اول اینکه به خاطر سخنان رییس جمهور مراسم را از روز 17 مرداد به یکشنبه 21 منتقل کرده بودند .به همین خاطر خیلی دیر به دیگران خبر داده بودند.
دوم اینکه به اکثر مدیران مسئول جایزه ولوح تقدیر دادند: مسیح مهاجری؛شریعتمداری؛اقای دعایی و...
سوم اینکه تنها زنی که جایزه گرفت وعنوان جوانترین خبرنگار را از ایسکا نیوز داشت اصلا خبرنگار نبود . دانشجوی ترم 2 کامپیوتر بود وکارهای فنی انجام میداد.
چهارم اینکه آقای رییس جمهور چون در محل قبلی با کثرت مراجعین مواجه شده بود وترک محل بدون رسیدگی به کار آنها را هتک آبروی آنها می دانست (به تعبیر وزیر ارشاد)در مجلس حاضرنشد.یعنی برای معطل کردن اینهایی که حاضر شدند حرمت آبرویی مطرح نیست.
پنجم اینکه آقای وزیر ارشاد شروع کرد به صحبت در باره خبر خوب انگار یادش رفته بود اینهایی که نشسته اند سابقه کاری بیش از خود ایشان دارند وگرنه به او هم به عنوان پیشکسوت مطبوعاتی جایزه می دادند!
" آن جا که آدم ها دارند می پوسند و از درون پوک می شوند، اگر به خلوتی و کنجی پناهنده شده باشی،این ارزشی ندارد. حتی در همان خلوتت، محاصره می شوی و در خانه ات، از پای می افتی!"
آن ها که صدای پای مرگ را؛از آهنگ ضربان قلب شان،نزدیک تر احساس می کنند؛ و در ضیافت " زندگی"، "مرگ" را می بینند، که به هر مولودی، چگونه خوش آمد می گوید! اینان تا رسیدن "مرشد" و " وسیله ها" و "شرایط بهتر"، منتظر نمی مانند و راه یابی به "صراط" را، می طلبند.ره یافتن به "صراط"، در سلوک ، با "خلوت " و توجه"در خود و "شناخت" و سنجش و انتخاب معبودها آغاز می گردد. و با "ایمان" و " جهاد و مبارزه"، به " بلاءها و ضربه ها" می رسد؛ که در طریق عشق بازی، امن و آسایش ،بلاست و اهل کام و ناز را، در کوی دلبری راه نیست! منزل بعدی سالک، " عجز و اضطرار" است. آن جا که سالک، در راه دنیا به بن بست می رسد، و در راه خدا، به عجز :" تو که، نه جای ماندن داری و نه پای رفتن و نه راه برگشت، تو به عجز و اضطرار رسیده یی. آدمی که از تمامی هستی بزرگ تر شد، دیگر به آن راه ندارد. هیچ جوجه یی، دوباره در پوست خودش قرار نمی گیرد!"
" آن جا که آدم ها دارند می پوسند و از درون پوک می شوند، اگر به خلوتی و کنجی پناهنده شده باشی،این ارزشی ندارد. حتی در همان خلوتت، محاصره می شوی و در خانه ات، از پای می افتی!"
آن ها که صدای پای مرگ را؛از آهنگ ضربان قلب شان،نزدیک تر احساس می کنند؛ و در ضیافت " زندگی"، "مرگ" را می بینند، که به هر مولودی، چگونه خوش آمد می گوید! اینان تا رسیدن "مرشد" و " وسیله ها" و "شرایط بهتر"، منتظر نمی مانند و راه یابی به "صراط" را، می طلبند.ره یافتن به "صراط"، در سلوک ، با "خلوت " و توجه"در خود و "شناخت" و سنجش و انتخاب معبودها آغاز می گردد. و با "ایمان" و " جهاد و مبارزه"، به " بلاءها و ضربه ها" می رسد؛ که در طریق عشق بازی، امن و آسایش ،بلاست و اهل کام و ناز را، در کوی دلبری راه نیست! منزل بعدی سالک، " عجز و اضطرار" است. آن جا که سالک، در راه دنیا به بن بست می رسد، و در راه خدا، به عجز :" تو که، نه جای ماندن داری و نه پای رفتن و نه راه برگشت، تو به عجز و اضطرار رسیده یی. آدمی که از تمامی هستی بزرگ تر شد، دیگر به آن راه ندارد. هیچ جوجه یی، دوباره در پوست خودش قرار نمی گیرد!"
همسرش می گوید:علی تعریف می کرد"روزی یکی از سربازها که نگهبان سلول من بود ،سوال کرد تورا برای چی گرفتند؟اسلحه داشتی ؟جواب دادم :بلی . پرسید ،چندتا داشتی؟ جواب دادم،دو سه تا گفت:مارکش چی بود ؟ گفتم:خودکار
یکی از شاگردان دخترش می گوید: از تاریخی که شاگرد دکتر شدم هر گاه می خواهم جلوی آینه بایستم وخود را نونوار کنم از خودم بدم می آیدو فورا کنار می روم. انگار از خودم خجالت می کشم چون دکتر گفته است: نگذارید قربانی زن بودنتان شوید.آنقدر که به اتاق های خانه وپستو های منزل سرکشی می کنید ،جمع وجور می کنید ودر مورد هر تابلو وهر تکه اثاث منزل وسواس به خرج می دهید هیچ گاه به فکر پس کوچه های روح خود بوده اید؟
سال 1343 "هیات های موءتلفه اسلامی تشکیل شد. مرتضی مطهری از طرف امام به همراه چند نفر دیگر عهده دار رهبری این تشکیلات بود. بعد از ترور حسنعلی منصور توسط محمد بخارایی کادر رهبری شناسایی و دستگیر شدند.قاضی پرونده مدتی را در قم شاگرد استاد بود . اسم مرتضی را در پرونده دید،آن قدر پرونده سنگین بود که اعدامش کنند.
قاضی هر چه مدرک علیه استاد بود از بین برد وپیغام فرستاد :حق شاگردی را به جا آوردم.
دعوتش کرده بودند برای سخنرانی دانشگاه شیراز ...یکی از اساتید شروع کرد به معرفی:" من این جمله را با افتخار می گویم : اگر برای دیگران روحانیت افتخار است ،استاد مطهری افتخار لباس روحانیت است."
استاد بلند شد وگفت: آقای عزیز ! این چه حرفی بود که از دهانت بیرون آمد؟ تو اصلا می فهمی چی داری می گویی؟ ..من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم و آن هم این عبا وعمامه است ...این تعارف ها چیست که به هم می کنیم؟...اکثریت ما مسلمانان ننگ اسلام هستیم .پس این تعارف ها بگذاریم کنار.
فریبا انیسی قدیمترها به ما میگفتند ارتجاعی؛امل .بعد شدیم سنتی ومتحجر.این اواخر هم شدیم اصولگرای سنتی .اما در هر صورت شیعه ایم؛دوستدار مولی ؛عاشق ولایت ؛پادر راه گذاشتیم تا شهادت.می نویسم نه فقط به خاطر اینکه شغل من این است چون فکر میکنم از این طریق بهتر می توانم رسالت خود را به انجام برسانم .محور اصلی کارم زنان است درمورد انقلاب ؛دفاع مقدس وفلسطین مطلب دارم به صورت گفتگو؛مقاله؛کتاب وپژوهش |