یادی از شهید مطهری(2)
اختلاف باعث شده بود که استاد دیگر حسینیه ارشاد نمی رفت.دکتر شریعتی می گفت: از وقتی آقای مطهری گفت من نمی آیم من دیدم که همه ی آرزوهای من تمام شد.همه چیز برای من تمام شده بود. دیگر هیچ چیز برای من معنی نداشت.
دانشگاه تهران پروفسور رضا را از خارج از ایران دعوت کرده بود.از همه اساتید علوم انسانی خواسته بودند که مقاله ای بنویسند تا برای بزرگ داشت پروفسور چاپ کنند .
در میهمانی همه استادها را به پروفسور معرفی کردند. نوبت به آقای مطهری که رسید گفتند: آقای مرتضی مطهری ،دانشیار . پروفسور که مقاله ایشان را خوانده بود ،با تعجب گفت:دانش یار ؟ایشان دانش یارند؟ایشان استاد همه ما هستند.چرا دانش یار؟
بعد هم از همه اساتید خواسته بود نامه ای به وزیر فرهنگ بنویسند وبه مقام علمی استاد شهادت دهند. نامه را نوشتند حتی مخالفین استاد امضا کردند .اما ساواک نگذاشت حکم استادی آقای مطهری را صادر کنند.
برنامه "به اسم دموکراسی "را می دیدم ,به این فکر افتادم که شناسایی نیروها چگونه صورت می پذیرد؟
چندسال پیش که کنفرانس برلین وافرادی که در آن شرکت کرده بودند بر سر زبان ها افتاد .در میان مردم نوعی انزجار عمومی پیدا شد .هم اکنون که آن سرو صداها خوابیده توجه کنید که تقریبا 90% انها در خارج از کشور به سر میبرند واز بورس های مطالعاتی استفاده می کنند .منیرو روانی پور؛مهرانگیزکار,...
بسیاری از افرادی که به نحوی با نظام اسلامی سر نا سازگاری دارند نیز در خارج از کشور به سر می برند :فاطمه حقیقت جو، محسن سازگارا،افشاری،...واز بورس های تحصیلی بهره می گیرند ...
به گفته هاله اسفندیاری بورس آنها با یک واسطه توسط کنگره امریکا واز بودجه براندازی نظام اسلامی تهیه می شود.
از همین حالا نام افرادی که در سری بعدی ادامه تحصیلات در هاروارد ودانشگاههای معتبر قرار دارند میتوانیم حدس بزنیم.
1-افرادی که در کمپین تغییر قوانین برای زنان فعال بودند.
2-افرادی که در تجمع های غیر قانونی میدان هفت تیر،...شرکت داشتند.
3-افرادی که در ایجاد درگیری وتحصن نقش فعال دارند.
4-افرادی که متهم به ایجاد اختلال در امنیت عمومی می باشند
بنابر این راه ساده ای برای ادامه تحصیلات پیدا شده است ...
بجنبید تا دیر نشده موفق باشید
عروسی
- «آمنه» ، باید عروسی را پیش اندازیم.
قلب «آمنه» لرزید. چرا «عبدالله» هراسان است. بیش از این تحمل جدایی ندارد ؟ یا حرف دیگری در میان است ؟ «آمنه» در تب و تاب بود ، نمی دانست چه بگوید. شور و هیجان بود یا ... . «عبدالله» باید آرام جان او می شد اما چرا دلهره و اضطراب در جانش چنگ انداخته بود. چرا ؟
«عبدالله» گفت : کاروان آماده رفتن به شام است. اگر با آنها همراه نشوم باید تا سال دیگر منتظر باشم. صبر جایز نیست.
صدای هلهله زنان و غریو هیجان مردان بلند بود. اما قلب «آمنه» آرام نشد.
- خدایا این چه اضطرابی است که من دارم ...
صدا از گلوی «آمنه» بیرون نیامده در راه نفس می ماند. مادرش جلو آمد.
- «آمنه» این حالتی است که همه دختران دارند ، آرام باش.
«آمنه» هیچ نمی نشنید ، جز صدای طپش قلب خود را. تشویش در دلش چنگ می انداخت. مادران سرخی صورت او را نشانه ی حیا می دانستند و دختران قرمزی گونه ها را علامت شادی.
- «عبدالمطلب» ، سـرور قوم ، امیـر مکه ، برای زیبـاترین ، با حیاترین و با محبت ترین پسرش او را برگزیده است.
- خوشا به حال« آمنه».
اما قلب «آمنه» می لرزید.
تا یاد چین زلف تو شد پای بست ما
رفت اختیار عقل وسلامت زدست ما
رخسار خود درآینه دید وبه خنده گفت
بس فتنه ها که خیزد از این چشم مست ما
از صرف نیستی چوکسی راخبر نشد
عشقت چگونه کرد حکایت زهست ما
برخاستیم از سر کویش ،غبارسان
تادل نگیردش زغبار نشست ما
غمگین مشو گر از ستمش دل شکسته ای
کارزد به صدهزار درم،این شکست ما
از دشمنان ملامت واز دوستان جفا
بوده است سرنوشت ،زروزالست ما
گشتم زهجر ،غرقه دریای اشک خویش
تا ماهیوصال،کی افتد به شست ما
هوای ساحت چین باد صبحدم دارد
مگر گذار بر آن زلف خم به خم دارد
بکش بساط به صحرا که باد نوروزی
حدیث های خوش از روضه ارم دارد
به روزگارهمین شادیم بس است که دل
زعشق روی تو چون لاله داغ غم دارد
کس نبرد از آب هرگز پی به آتش این عجب
شددلیل آتش دل مرمرا چشم پرآب
کبک رفتاری ز مژگانی چوچنگ شاهباز
روزگارم تیره تر کردست از پر غراب
دل گرفت از مدرسه یاران کجا کوی حبیب
حکیم در سال 1243هجری قمری در منطقه کزن بروجن پا به عرصه وجود گذاشت .او از طایفه دره شوری ایل قشقایی بود وتانیمه عمر خود رادر میان طایفه گذراند.
معروف است زمانی برای خواستگاری دختر عمه اش گل اندام به سمیرم سفلی رفت.گلندام شرط همسری را شکستن سه تار جهانگیر نهاد .اما او که به موسیقی علاقه ای وافر داشت به حالت قهربیرون رفت.مادرش از این ساز وی رنجشی به دل گرفت وآن را شکست .خان برای تعمیر ساز به اصفهان رفت وسراغ مرد ارمنی را که تعمیر ساز میکرد گرفت. اورادر حالی یافت که از مستی مدهوش بود. درویشی که جنب مدرسه صدر منزل داشت و اورا پریشان حال دید گفت :از چه سراغ ارمنی میگیری؟گفت:برای تعمیر سازم.درویش گفت:گیرم در شاهنامه خوانی َََوسه تارزنی فارابی زمان شدی مطربی بیش نیستی.
این حرف درویش انقلابی در او پدید آورد واورابه مدرسه صدربرد. گویند در آن زمان او 40 سال داشت. ومی گویند جد آن درویش ،همای شیرازی بود که به او شعر،عروض،سخنوری وادبیات آموخت.
جهانگیر خان نزد علما تحصیل را آغاز کرد.وپس از گذراندن علوم متداول به تدریس شرح لمعه،مکاسب،اسفار ،شفا،دوره منظومه حکیم ملاهادی سبزواری،شرح نهج البلاغه،تفسیر ،عرفان،ادبیات ،ریاضیات،نجوم ،هیئت و... وتربیت طلاب همت گماشت.
در مکتب او افرادی چون آیات : سید حسن مدرس،اقا میرزا محمد علی شاه آبادی (استاد حضرت امام )،آیت الله العظمی سید حسین بروجردی،آیت الله حاج آقا رحیم ارباب،آقا ضیاالدین عراقی، آیت الله حاج میرزا علی آقا شیرازی(استاد نهج البلاغه علامه شهید مرتضی مطهری)، آیت الله اقا شیخ مرتضی بن ملا آقا جان طالقانی(استاد علامه محمد تقی جعفری)، آیت الله سید حسن آقا نجفی قوچانی(صاحب کتاب های سیاحت شرق وسیاحت غرب) آیت الله آقا میرزا محمد حسین نائینی،آیت الله فاضل تونی(استاد آیت الله حسن زاده آملی و آیت الله جوادی آملی)تحصیل نمودند.
کتاب های وی زیاد نیست آنچه باقی بوداز بین رفته است .وی غزلیاتی نیز دارد .
وی در علم وعمل به درجه ای رسد که اخلاص، ایمان ،تواضع،وزندگی زاهدانه او ضرب المثل شد .علما به شاگردی او افتخار می کردند ومردم به دیده انسان کامل به او می نگریستند.استاد همایی در باره او می گوید:«وی تحصیل فلسفه را که مابین علماو طلاب قدیم با کفر والحاد همراه بود از بد نامی نجات داد وآن را در سر پوش درس اخلاق وفقه چندان رایج ومطلوب ساخت که نه فقط دانستن آن موجب ضلالت وتهمت بددینی نبود بلکه مایه افتخار ومباهات میشد.»مرحوم خان (که بنا به انساب نام خان بر او ماند.)مدت 40سال در مدرسه صدر ساکن و مشغول تدریس بود .در این مدت با همان کلاه پوستی عشایر درس می داد .هیچگاه نماز جماعت برپا ننمود .در آن دوران ظل السلطان پسر ناصر الدین شاه حکمران اصفهان بود .وی به واسطه سلب ولایتعهدی از خود دل خوشی از پدرو برادرش نداشت وبا روشنفکران دمخور بود .وی حتی برای خان از گوشت شکار می فرستادوبه مناسبت های مختلف برای ایشان تلگراف می فرستاد واحوالپرسی می نمود.خان فقط زمانی که لازم بود گرهی از مشکلات باز شود به او نامه می داد. در مورد مشروطه خان به مرحوم آیت الله ارباب فرمود:گرچه توده مردم به مشروطه دل بسته اند وجانها باخته اند ولی این شرط ریشه در استبداد دارد.شاید هم می خواهند دین مردم را بدزدند. آقا رحیم من سکوت کردم .آقا رحیم سکوت کن. سکوت اسلم است.
در حالیکه یکی ازایدئولوگ های مشروطه خواهان شاگرد ایشان آیت الله نائینی بود.که کتاب تنبیه المله وتنزیه الامه اولین تلاش برای وجوب ولزوم حکومت قانونمند از اوست.
اما نظر خان براصلاح حاکم واصلاح جامعه بود.وی از نفوذ خود بر ظل السلطان برای اسلامی کردن رفتار وی می کوشید. به اصلاح رفرمیست منش بود تا نقلابی منش....
ایشان تا پایان عمر مجردبود.گل اندام نیز هرگزازدواج نکرد.
وی زندگی شریف خود را با تدریس وارشاد خلق در شب یکشنبه 13رمضان سال1328 ه.ق به پایان رساند ودر گورستان تخت فولاد پشت تکیه سید محمد ترک مدفون گشت.
درددل
بیست وهفت سال از انقلاب اسلامی می گذرد ؛هنوز طرح گسترش حرم رضوی دردست اجرا است.محوطه صحن ها همیشه خاکی است .بسیاری از قسمت ها هنوز در حال ساختمان سازی است.البته بدون ایجاد امکانات مناسب...
صحن جامع رضوی فاقد بالابر وپله برقی است.البته به تازگی در آن از ماشین های کوچک مخصوص معلولین وسالمندان استفاده میشود. دیگران وبخصوص بچه ها را بی خیال .خاطره خستگی از زیارت امام پیدا می کنند که بکنند به درک و....
روز های جمعه که می شود علیرغم گرما یا سرما مردم باید در هوای آزاد بدون سایبان نماز بخوانند.جمعه گذشته دمای هوا به 30 درجه رسیده بود خدا می داند چند نفر گرمازده شدند!
دریغ از چند چادر حداقل برای روزها شلوغ.فقط در تابستان در مسجد گوهرشاد که خاص آقایان برای نماز جمعه است از برزنت استفاده می کنند. مقایسه کنید با سقف های پیشرفته که توسط وهابی ها برای مسجد النبی ساخته شده است!
خطیب جمعه انگار که مخاطبینش بیسواد هستند چهار حدیث معروف از امام رضا«ع» را تکرار میکند .شاید غیرقابل باور باشد اما هر بار ما به نماز جمعه مشهد رفتیم همین چهار حدیث به تناوب تکرار می شد در صورتی که ایشان استاد دانشگاه است..
خدام روز به روز تعدادشان بیشتر می شود اما از رعایت اخلاق اسلامی در بیشتر موارد خبری نیست. شغل موروثی پشت آنها را گرم کرده ؛مطمئن هستند در هرصورت از اخراج وتوبیخ خبری نیست.خادم جوان چنان با لحن بی ادبی با زوار صحبت می کرد که خادمین زن هم اعتراض کردند!
کلیسای معروف «دوم» در آلمان همیشه در حال تعمیر ومرمت است .مردم می گویند روزی که باز سازی کلیسا تمام شود قیامت میرسد. گویا ما هم باید بگوییم روزی که آستان قدس رضوی از امکانات مالی بی حسابی که در اختیار دارد به نحو بهینه استفاده کند قیامت فرا رسیده است...
امروز اخبار گفت :امسال مشهد میزبان 23 میلیون زایر «یا به قول آنها گردشگر مذهبی»بوده است.
- من بیرون نمی روم.
چشمان« سناء» برق میزد. باسم لحظه ای درنگ کرد. اما اصلا متعجب نشد..انگار از قبل می دانست که چه جوابی خواهد شنید.
-« سناء» تو با بچه ها از خانه خارج می شوی!
-نه
- پس بچه ها را چه کنیم؟ « باسم»گفت. اما می دانست اصرار بی فایده است.
-می دانی که صهیونیست ها به دنبال من هستند. حتما" به اینجا حمله میکنند. من بایدآماده باشم.
«سناء »خندید. با چشمانش خندید.گفت: مطمئن باش مزاحم تو نمی شویم. شاید با تو همکاری هم کنیم!
«باسم» گفت: دشمن می خواهد سیاست زمین سوخته را اجرا کند,مردم را وادار به تخلیه سرزمین کرده و خانه ها راخراب می سازدپس از آن هر کاری که بخواهد بازمین های ما می کند...
سایه کمرنگی به داخل خانه خزید. «باسم» نیم خیز شد. هوا گرگ ومیش بود.
سایه گفت: مادر من گرسنه ام.
« سنا ء» خندید ونگاه دقیق تری انداخت. چشمانش را گرد کرد وگفت: باز که سر زانوی شلوارت را پاره کردی؟
- تقصیر من نیست .اینجا همه اش سنگلاخ است . زمین بخوری لباس پاره میشود..هر بازی که می کنیم خاک بلند میشود و خاکی میشویم.
صدای دیگری گفت : ماهمه از خاکیم وبه خاک برمی گردیم.
بچه ها یکی یکی وارد شدند. « سناء»خندید. ثمره عمرش بودند. اسلام 13 ساله،علاء 11ساله، عاصم10 ساله،سلام کردند.
« سناء» جواب سلام را داد .رو به اسلام گفت: «مصعب» در خانه همسایه است اورا بیاور.
« باسم »نگاهی به خانواده اش کرد. افتخار در چشمانش موج می زد. « سناء»همسر او بود.چه همسری! چه همکاری !
«باسم»به وجود او افتخار می کرد . اگر او نبود «باسم» چگونه می توانست موشک های قسام ونارنجک وبمب دستی را به موقع برای رزمندگان آماده کند.چه همسری! چه همکاری!
***
روز یکشنبه 21 مارس 2004 بود. صدای گلوله وتوپ لحظه ای قطع نمی شد. بار اولی نبود که چنین تهاجم گسترده ای صورت می گرفت.گرچه مقاومت مردم برای اشغالگران غیر قابل پیش بینی بود.آرامش وصلح با این سرزمین بیگانه بود.همه ی دنیا میدانستند وهیچ نمی گفتند.
کلام«ناجی العلی» در گوش« سناء»زنگ می زد: «وجدان دنیا مرده است.صلحی که آنها می خواهند به قیمت نابودی ما است.» « سناء» پیش خود تکرار کرد: وقتی قرار است بمیریم بهتر است هنگام جنگ بمیریم نه هنگام تسلیم.
« سناء» به آسمان نگاه کرد. هیچ کبوتری در آسمان نبود. هیچ کبوتری شاخه زیتون برنوکش نداشت. ..
« سناء»گفت:«اسلام» مواظب بچه ها باش .
«اسلام » گفت: مادر، مگر تو نمی آیی؟
« سناء» صورت «اسلام» را در دستانش گرفت. چقدراین چشمان رادوست داشت.شفاف وبی انتها.یاد اولین باری افتاد که چشمش به چشمان او افتاده بود. برق نگاهش را به خاطر داشت. مثل چشمان پدرش بود، براق،معصوم وبی انتها .انگار همه دنیا را می توان درآن جای داد...به فرزندان دیگرش نگاه کرد. چه آرزوهایی داشت اما هیچ نگفت.
- تو باید با آنها بروی !شاید دیگر مرا نبینی!
- مادر...
« سناء» ،«اسلام» را بوسیدوعلاء را وعاصم ومصعب را.
«اسلام» دوباره گفت:مادر..
اما نتوانست بگوید:خداحافظ.دست دراز کرد تا مصعب را از بغل مادرش بگیرد. «مصعب» لب ورچید.
« سناء» بچه را به طرف او گرفت وگفت: «اسلام» اورا به سرچشمه ببر تا جاری شدن را یاد بگیرد. اورا به کوهستان ببر تا پایداری بیاموزد. اورا به مسجد ببر تا دین داری یاد بگیرد.... وروبه «مصعب» گفت: برو گردش .آفرین میوه دل من... رویش را برگرداند.
«مصعب »بازلب ورچیدچشم هایش لبالب پراشک بود.مثل چشمهای «اسلام»،مثل چشم های « سناء»،مثل چشم های «عاصم »،مثل چشم های« علاء»،..
«عاصم» گفت:مامان،تو هم با ما بیا. ما می ترسیم.
« سناء» دستی بر سر «عاصم»کشید وگفت:خدا نگهدار شماست. نگران نباش.
«اسلام» رویش را برگرداند. نمی خواست مادر،ریزش اشکهایش را ببیند.سعی کرد بچه ها را آرام از خانه بیرون برد اما دلش در خانه جا ماند....
***
«اسلام»از پنجره سرک می کشید.صدای گلوله لحظه ای قطع نمی شد.صهیونیست ها به خانه آنها رسیده بودند...دل تو دلش نبود. صدای تکبیر رسایی به گوشش رسید. صدای پدرش بود. ناگهان انفجار مهیبی محله را لرزاند.
.با خود گفت: حتما"کمربند انفجاری اش را در حیاط منفجر کرده ...
دلش لرزید. سر خم کرد کنار پنجره. دود سیاه وغلیظ به آسمان می رفت. آمبولانس صهیونیست ها زوزه کشان رسید.اجساد صهیونیست ها را که بیرون آوردند،صدای بالگرد بلند شد. چقدر نزدیک بود. شیشه پنجره ها می لرزید. موشک ها شلیک شد.
«اسلام» شمرد:یک، دو، سه...
دیگر خانه ای در روستای «عبسان» استان «خان یونس» برای آنها وجود نداشت. بی اختیار نشست. خاطرات کودکی اش ،لبخند پدر، گریه مادر بزرگ،شادی عید فطر،صدای مادر...یکباره بلند شد. انگاردوباره زنده شد!
- مادر کجاست؟
- در خانه همسای جا گرفته؟
- توانسته فرار کند؟ از در پشتی؟
- نکند زیر آوار مانده باشد؟
صدای شلیک گلوله او را به خود آورد. سرک کشید.خانه شان را می دید . تلی از خاک وگل وغبار .. همراه صدای شلیک، صدای آشنایی شنید. مادرش بود.
- ماتا آخرین لحظه می ایستیم !پیروزی یا شهادت..
اشک «اسلام»روی گونه هایش می غلتید. زیر لب دعا می کرد.مادر به جای «مصعب» تفنگ در آغوش داشت. صهیونیست ها دیوانه وار حمله می کردند. نشانه آنها بدن
« سناء» بود.
...بدن « سناء» دیگر جای خالی نداشت. تمام مهر ومحبت فرزندانش را در آن جای داده بود و مهر فلسطین را.
چقدر دوست داشت در بیت المقدس نماز بخواند به جماعت...
چقدر دوست داشت فرزندانش در کشوری آزاد زندگی کنندو مصعب پزشک شود وعاصم مهندس و علاء...
چقدر دلش می خواست سر چشمه بنشیند وآبادی را نگاه کند بی آنکه بترسد الان صهیونیست ها می رسند .بی هیچ خوفی از هر سایه، بی هیچ اندیشه ای از قتل وغارت و هم نفس با نسیم وهم پای باد ..
اما حالا بچه ها باید سرباز شوند،سرباز وطن، ،همچون پدرشان، همچون مادرشان...
صدای گلوله ها که قطع شد،گویی قلب «اسلام»هم از حرکت ایستاد.بی اختیار نشست.
زیر لب گفت:مادر...خدا حافظ.
چندی است که:مصعب بهانه می گیرد، اشک های «علاء» و «عاصم» پایان ندارد و «اسلام» هنوز بغض کرده است....
«سناء قدیح»دومین زن شهادت طلب غزه وششمین زن شهادت طلب فلسطینی از روستای عبسان» استان «خان یونس» بود.
استاد امجد گفته است:«شخصی می گفت:اگر خدابه من نعمت وروزی داد اورا شکر میکنم واگر نداد صبر می کنم .به او می گویم :این هنر نیست .حیوانات هم همین طورهستند اگر چیزی برای خوردن گیرشان آمد خدا را شکر میکنند وگرنه صبر می کنند تا چیزی گیرشان بیاید .باید گفت:بر داده هایش شکر میکنم و بر نداده هایش تقاضا میکنم .هنر آن است که چه خدا داد وچه نداد او را شکر کنیم »
معنای رضایت ؛شکر در مقابل اعطای نعمت های الهی است ودر خواست هنگام سلب نعمات الهی است.اگر انسان به این معناتوجه پیدا کند که اعطا وسلب نعمت از سوی خداوند برای او خیر وصلاح است آنگاه به قضای الهی راضی میشود.
امام صادق فرمود:در آنچه خدای عز وجل به موسی بن عمران وحی کرد این بود که:
ای موسی بن عمران !من هیچ آفریده را نیافریدم که نزد من محبوبتر باشد از بنده مومنم ,به راستی من اورا گرفتار می کنم برای آنچه خیر اوست وعافیت می دهم برای آنچه که خیر اوست وآنچه برای او بد است از او دریغ می دارم باز هم برای آنچه خیر اوست من داناترم به آنچه بنده من بدان اصلاح میشود. باید بر بلای من صبر کند وبه نعمت های من شکر کند وباید راضی به قضای من باشد تا اورا در نزد خود در شمار صدیقان نویسم, وقتی به رضای من کار کند وامر مرا اطاعت کند .
اصفهان از دست می رود
با تبریک سال نو ,به استحضار می رساند فرصتی دست داد تا سفری به نصف جهان داشته باشیم. اما از آنچه دیدیم بسیار تاسف خوردیم .در حالیکه بسیاری از کشور های جهان که یک صدم ما آثار باستانی ندارند برای خود پیشینه تاریخی دست وپا می کنند واز آنچه میسازند محافظت می نمایند متاسفانه مشاهده می شود اولیای امور میراث فرهنگی ما بی تفاوت به این پیشینه فرهنگی معلوم نیست در پی چه کاری هستند؟
نقاشی های چهل ستون تماما ترک خورده است وبسیاری از آنها از بین رفته است.علاوه بر گرد وخاک که در محل موزه به چشم می خورد ویقینا برای آثار مضر است ،علیرغم هشدارها ی مکتوب افراد در جلوی چشم معدود ماموران موزه در حال عکسبرداری با فلاش بودند .آثار داخل موزه که در درون قاب نگه داری می شدند چندان استثنایی نبوده وصرفا به نظر میر سید برای پر کردن فضا به آنجا منتقل شده اند !
نه تطابق زمانی با یکدیگر داشتند ونه مشابهات دیگر .زره دوران صفوی در کنار قران به مهر امام حسن مجتبی و...
بنر های بیرون محوطه چهل ستون تمیزتر وگویا تر بود. راهنما که نداشتند تنها مامور موزه ایستاده بر سکو مردم را به خروج تشویق می کرد .به راستی اگر فقط در آمد بلیط فروشی را خرج موزه ونگه داری از نقاشی ها ووآثار آن کنند نتیجه بهتری نخواهد داشت؟
فریبا انیسی قدیمترها به ما میگفتند ارتجاعی؛امل .بعد شدیم سنتی ومتحجر.این اواخر هم شدیم اصولگرای سنتی .اما در هر صورت شیعه ایم؛دوستدار مولی ؛عاشق ولایت ؛پادر راه گذاشتیم تا شهادت.می نویسم نه فقط به خاطر اینکه شغل من این است چون فکر میکنم از این طریق بهتر می توانم رسالت خود را به انجام برسانم .محور اصلی کارم زنان است درمورد انقلاب ؛دفاع مقدس وفلسطین مطلب دارم به صورت گفتگو؛مقاله؛کتاب وپژوهش |